پایان انتظار:سونو ان تی
جیگر مامان و بابا سلام نمیدونی چقده لحظه شماری میکردم واسه امروز....هرروز تقویم رو ورق میزدم و روزها رو میشمردم آخه قرار بود بعد سونو و اینکه از سلامت نی نی خوشگلم مطمئن شدیم اومدنت رو به همه اعلام کنیم.....راستشو بخوای اول قرار بود که بذاریم تا جنسیتت هم مشخص بشه و بعد بگم ولی برنامه عمه بهناز جلو افتاد و وقتی میخوایم بریم اونجا خبر اومدنت رو به همه میگیم.... اینجا هم دل تو دلم نیست که هرچه زودتر آخر هفته بشه که برم خونه بابابزرگ و به خانواده خودم هم بگم....حتما همه حسابی خوشحال میشن اول رفتم آز خون دادم و بعد هم منتظر شدم که نوبت سونو بشه...بابایی هم مرخصی ساعتی گرفت و اومد پیشم....حدود1ساعت و حتی بیشت...